بررسی اوضاع
و احوال بلوک خشت هم زمان با جنگ جهانی اول
در بحبوحه جنگ جهانی
اول، و در فاصلهی سالهای 1293 شمسی و بعد از آن، در نواحی خشت و کنارتخته، جنگ و
جدال و اختلافات بر سر حاکمیت و قدرت باعث ایجاد هرج و مرج و عدم ثبات و امنیت شده
بود. در این ایام، علیویسخان بهادری(بکری) و سردارخان کرایی(خشتی) که به "کاسردار"
نیز معروف بود، به صورت مشترک حاکم بلوک خشت بودند و این دو با حسین بیگخان کنارتختهای
دشمنی داشتند. یکی از علتهای دشمنی بین آنها، نورمحمدخان دالکی بود که چندین بار به
صورت متناوب با حاکمان خشت وارد جنگ شده بود و برادرش حسین بیگ را نیز بر کنارتخته
مسلط ساخته بود.
در یکی از همین جنگها
که چند سال قبلتر اتفاق افتاده بود و نسبت به بقیه جنگها شدت بیشتری داشت، خان دالکی
و تفنگچیانش قصد تصرف بلوک خشت، علیالخصوص جعفرجن، مقر علیویسخان را داشتند؛ جنگ
شدیدی درگرفت، خورشیدخان کمارجی نیز به کمک علیویسخان و سردارخان آمد و شکست سختی
به آنها داده و آنها را تا پایین کتل ملو عقب راندند. در کتاب فارس و جنگ بین الملل
جلدیکم چنین آمده است: "کلمه خشت بر بلوکی اتلاق می شود که مرکز آن به جعفرجن
موسوم است و محل اقامت علیویسخان بکری است".
از آنجا که همیشه
بین خوانین خشت و دالکی جنگ و گریز و جدل بوده، در نتیجه هر دو طرف از نظر اقتصادی
و همچنین تجهیزاتی نظیر اسلحه و فشنگ تضعیف شده بودند. به علاوه بیماری مهلک آنفلونزا
نیز در این ایام غیر قابل مهار بود و هر روز بر تعداد کشتهها و مبتلایان افزوده میشد.
همچنین با توجه به عبور جاده شاهی شیراز، کازرون، برازجان و بوشهر از مسیر کمارج، کتل
رودک، چروم، جعفرجن، کنارتخته، کتل ملو و...،(این جاده تا اواسط سال 1352هـ.ش نیز جاده
اصلی بوده است) همیشه قافلههای تجاری عدم امنیت و خطر غارت شدن را احساس میکردند.
در این مسیر راهداری یا مالیات حفاظت از جادهها از کسانی گرفته میشد که از این جاده
میگذشتند. یکی از این مکانهای اخذ راهداری، روستای جعفرجن بود. اما علیویسخان در
این روزگار نابسامان برای جبران بخشی از ضرر و زیان خود، با تفنگچیان تحت امرش در
روستای جعفرجن راه را بر حاج شعبان، تاجر معروف کازرونی بست و دارایی او را که چند تخته قالی بود از او
گرفت و قصد کشتن او را دشت که همراهانش او را از این کار منصرف کردند.
در یکی از همین روزها،
دو سوار و دو برادر به نامهای محمدخان و علیخان از مجاهدین و آزادیخواهان وطن، که
از اهالی شیراز و جزء نیروهای ژاندارمری بودند، و ماموریت داشتند خوانین و حکام جنوب
را بر علیه متجاوزین بریتانیایی متحد کنند، با اسبهای تندرو اما خسته خود وارد جعفرجن
شده ویکراست سراغ علیویسخان رفتند و از او خواستند که به جمع آزادی خواهان بپیوندد
و آنها را درجنگ با متجاوزان بریتانیایی همراهی کند. در منابع تاریخی چنین آمده است:
"پهلوانان ما(محمدخان و علیخان)، علیویسخان را در خانهاش ملاقات کرده و مکتوب
احرار و مجاهدین را به او تسلیم کردند". علیویسخان گرچه کردار و رفتاری همچون
اسمعیلخان(خان شبانکاره) پیش نیاورد، بد نگفت و بد هم ندید، اما ابرو را ترش کرده
و چنین جواب مهمانان خود را داد: "انجام تکالیف پیشنهادی مجاهدین از عهده من خارج
است؛ سابقا هم به آنها گوشزد کردهام که از من مایوس باشند و بگذارند بیطرف بمانم.
بعد به برادران تکلیف توقف و صرف ناهار کرد و دستور داد که قدری رطب، که در خشت بسیار
ممتاز به عمل می آید بیاورند. محمدخان و علیخان چون از میزبان خود(علیویسخان) ناراضی
بودند، زکام و سینه درد را بهانه کرده و از رطب او نچشیدند و او را وداع گفتند و عنان
بادپای خود را به جانب کمارج معطوف داشتند".( فارس و جنگ بین الملل: محمدحسین
رکن زاده آدمیت)
در موقعی که متجاوزان
برتانیایی به بوشهر حمله کرده بودند، آقای آقاشیخ جعفر و مجاهدین شیراز که عازم کمک
به آنها بودند به کنارتخته رسیدند، محمدخان کشکولی هم قرار شد با عده خود به مجاهدین
ملحق شود، ولی چون بین مرحوم حسینبیگخان کنارتختهای و علیویسخان بکری و کاسردار،
به دلیل زیر جنگ شده بود، مجبور شدند در کنارتخته توقف نمایند.
علت جنگ بین علیویسخان
بکری و کاسردار با نورمحمدخان این بود که پس از ملاقاتی که در جعفرجن بین سلطان احمد
اخگر(از فرماندهان وقت ژاندارمری) و علیویسخان صورت گرفت، علیویسخان حاضر به کمک
به مجاهدین و آزادیخواهان وطن و جنگ با متجاوزان بریتانیایی شد و قول داد که با تفنگچیان
متحد خشتی و جعفرجنی به لشکر مجاهدین ملحق شود، ولی به خاطر اینکه مابین علیویسخان
و صولتلشکر، برادر نورمحمدخان کدورتی بود، از طرف آنها اطمینان و امان میخواست. با
رایزنی و درخواست سلطان احمد اخگر با صولتلشکر، ایشان متقاعد شده و از جانب خود به
علیویسخان اطمینان و التزام داد. همچنین بعد از چند روز دیگر نیز که یاور فتحعلیخان
به ریاست باطلیان اول می آمد، سلطان احمد اخگر او را نیز ملاقات کرده و او هم اطمینان
داد که علیه علیویسخان هیچ گونه اقدامی ننماید. ولی یک روز که علیویسخان با تعدادی
از تفنگچیان خود به دالکی رفته بود، در آنجا کاغذی به اسماعیلخان نوشته بود که من
نورمحمدخان را گول زده و به او قول همراهی و همکاری دادهام؛ ولی شما این حرف مرا باور
نکنید و هرچه سریعتر فشنگ و تفنگچی به خشت برسانید؛ من از این طرف، و شما از آن طرف
نورمحمدخان را از میان برداریم. که به صورت اتفاقی و ازقضا، این نامه به دست نورمحمدخان
افتاد و او فورا علیویسخان و 13 نفر از تفنگچیانش را در دالکی اسیر و اسب و اسلحه
آنان را ضبط کرد. بلافاصله خبر به متحد و یار دیرین علیویسخان، کاسردار که از جمله
خوانین مقتدر بلوک خشت بود رسید. کاسردار که رفیق خود را در بند و اسیر خان دالکی دید،
برآشفت و با تفنگچیان خشتی شروع به جنگ برای رهایی و آزادی علیویسخان و همراهانش
نمود. این جنگ مدتها طول کشید. در این جنگها کاسردار و تفنگچیان خشتی با غیرت و
تعصبی مثال زدنی رشادتها از خود نشان داده و بارها تلفاتی به نیروهای نورمحمدخان وارد
کردند. به دلیل طولانی شدن این جنگ، محمد خان کشکولی برای صلح و سازش و رفع نفاق بین
آنها پیش قدم شد و به خشت نزد سرداران رفت.
از اتفاقات بد و
جالب اینکه، وقتی محمدخان کشکولی برای ملحق شدن به آقای آقاشیخ جعفر به کنارتخته می
آمد، از راه غیر معمول و ناشناختهای آمد و از سنگر و کمینی که تفنگچیان نورمحمدخان
برای غافلگیری و ضربه زدن به سردارخان زده بودند خبر نداشت و بدون اطلاع به سمت سنگر
آنها میرفت. تفنگچیان نورمحمدخان، محمدخان کشکولی و همراهانش را نشناخته و او را
با سردارخان و تنفگچیان خشتی اشتباه گرفته و شروع به تیراندازی کرده که یکی از نفرات محمدخان کشکولی و یکی از اسبهای
آنها کشته میشود، محمدخان کشکولی برآشفت و از کار خود منصرف شد و بازگشت؛ و این اتفاق
باعث میشود که جنگ خونینی مابین آنها و نورمحمدخان حادث شود که باعث خرابی، تلفات
و نابسامانیهایی در بلوک خشت گردید.(زندگی من در طول هفتاد سال تاریخ معاصر ایران:
سلطان احمد اخگر)
گرچه سردارخان و
یارانش توانستند علیویسخان را نجات دهند، ولی همچنان کدورت و دشمنی مابین خوانین
خشت و دالکی برقرار بود.
علیویسخان خشتی،
در ابتدای جنبش جنوب مخالفت خود را با آزادیخواهان ابراز داشت و به کلی آنها را از
همکاری خود ناامید ساخت. اما ظاهرا در اواخر جنبش، رویه خود را تغییر داد و برای مقابله
با اجانب به ناصردیوان کازرونی پیوست.(ناصر دیوان کازرونی به روایت اسناد: موسی مطهری
زاده) همچنین دیگر حاکم خشت، سردار خان نیز در آخر به صف مجاهدین و لشکر ناصر دیوان پیوست.
منابع:
فارس
و جنگ بین الملل، محمد حسین رکن زاده آدمیت.
ناصر
دیوان کازرونی به روایت اسناد، موسی مطهری زاده.
زندگی
من در طول هفتاد سال تاریخ معاصر ایران، سلطان احمد اخگر.
عملیات
در ایران، جیمز فردیک مابرلی.