تاریخچه تاسیس ژاندارمری کنارتخته و وقایع سال های نخستین آن
با توجه به ناامنیهای گسترده و قتل و غارت بی شمار در زمان پادشاهی احمدشاه قاجار،
دولت برای ایجاد یک نیروی منسجم جهت حفاظت از شهرها، آبادیها، قوافل و مردم، تصمیم
به تاسیس تشکیلات اساسی ژاندارمری دولتی گرفت. به همین منظور یک عده از افسران فعال
قشون سوئد را استخدام و هیات نامبرده، تحت
ریاست کلنل یالمارسن که بعدها ژنرال شد وارد ایران شده و با جدیت و تلاشی وافر، شروع
به تاسیس تشکیلات ژاندارمری کردند. ژاندارمری سوئدی و نیز ژاندارمری دولتی ایران و
به اختصار ژاندارمری، نام یک نیروی نظامی از نوع ژاندارمری بود که در سال ۱۲۹۰ در ایران
تشکیل شد. این نیرو به درخواست دولت ایران از دولت سوئد به دست سوئدیها به وجود آمد.
ژاندارمری مسؤل امنیت راهها و اماکن بیرون شهری بود. بلافاصله دوره گروهبانی و افسری
را تاسیس و تعدادی از دواطلبان را استخدام کردند. داوطلبان عموماً در این مدارس دوره
صاحب منصبی را می گذراندند.
گرچه کنارتخته در آن زمان دهی کوچک در دشتی وسیع بود و مردم این ده نیز تقریبا
مثل سایر نقاط کشور از فقر، گرسنگی، بیماری های واگیردار، گرفتاری، مشکلات و ناامنی
رنج میبردند، اما دلایل زیادی برای تاسیس ژاندارمری کنارتخته وجود داشت که از جمله
می توان به موارد زیر اشاره نمود:
1- راه شاهی شیراز به بوشهر
یکی از مسیرهای اصلی حرکت قافلهها و کاروانها بود؛ بنابراین از اهمیت ویژهای برخوردار
بود. به علت وجود حکومتهای محلی خوانینی و عدم امنیت و باج های گاه و بی گاهی که در
این مسیر گرفته میشد، تجارت انگلیس با ایران نیز مختل شده بود. مسیر بوشهر، دالکی،
کتل ملو، کنارتخته، جعفرجن، چروم، کتل رودک، کتل کمارج و... تا شیراز، یکی از ناامنترین
و سختترین و پیچیدهترین راههای مواصلاتی آن روزگار بود که کلیه واردات و صادرات
با قاطر و چهارپا از آن کوهها و کتلهای سخت صورت میگرفت و امکان نداشت کسی بتواند
بدون حادثه با اسب هم از این مسیر و کتل های سخت عبور کند.
2- قرار بود یک فوج سوار هندی
به بوشهر رفته و از ایران خارج شوند. برای جلوگیری از زد و خورد و حوادث احتمالی، تاسیس
ژاندارمری در این مسیر حائز اهمیت و مورد توجه مسئولین فارس بود.
3- تعدادی اسلحه خریداری شده
توسط دولت از نوع کارابین آلمانی و مسلسل به بندر بوشهر وارد شده بود و قرار بود که
به نقاط دیگر کشور حمل شود. لذا برای جلوگیری از غارت این تفنگها و اسلحهها، اول
میبایست امنیت راه را تضمین نمود.
4- نا آرامیها و زد و خورد
و دشمنیهایی که بین علیویسخان بکری و سردارخان با خوانین دالکی و برادر او که حاکم
کنارتخته بود وجود داشت، بلوک خشت را همواره ناامن جلوه میداد.
همهی این عوامل باعث شد که یکی از مکانهای اصلی در نظر گرفته شده و توافق شده
جهت تاسیس ژاندارمری، ده کنارتخته باشد.
به آقای حسن ملکزاده که با درجه نایب اولی، فرمانده یک گروهان پیاده بود ماموریت
داده میشود تا به کنارتخته رفته و اقدام به تاسیس گروهان ژاندارمری نماید و فرماندهی
منطقه کمارج تا دالکی به او سپرده شد. ملکزاده در خاطرات خود مینویسد: "وقتی
به کمارج رسیدیم، اوایل اردیبهشت بود. در این منطقه روزها خیلی گرم میشود. با گرمای
شدید و بی آبی در بیشتر نقاط کوه مجبور بودیم با چهار دست و پا پیشروی کنیم و نزدیک
ظهر بی آبی و گرمای راه آنچنان به ما فشار آورد که چند نفر از ژاندارمها در کوهستان
و گردنهها گیر کرده و میخواستند خودشان را از کوه پرت کنند. با هر سختی و مشقتی بود،
من خود را به جلگه کمارج رساندم و از یک سیاه چادر تقاضای آب کردم. پیرزنی یک کاسه
دوغ به من داد که روی اسب سر کشیدم، اسب تکانی خورد و همین باعث شد چند قطره از آن
دوغ بر سر و روی آن پیر زن بریزد. پیرزن به یک باره با نهایت عصبانیت بانگ زد ای سولجر
فلان شده نجسم کردی، .... نجس شدم. خلاصه به کنارتخته که مرکز فرماندهی جدید من بود
رسیدیم و در کاروانسرایی که هنوز هم باقی است استراحت کردیم. طبقه دوم و برج و باروی
کاروانسرا، دست تفنگچیان حسین بیگ کدخدای کنارتخته بود که خود را پسرخاله خدا میدانست".
سوئدیها نزدیک به 200 نفر ژاندارم نخبه پیاده و سواره به ملکزاده تحویل دادند،
بدون اینکه در فکر تخلیه طبقه دوم و برج کاروانسرا از تفنگچیهای حسین بیگ باشند.
ژندارمها در حجرات پایین بودند و محصور تفنگچیان؛ برجهای متعدد در طول مسیر نیز
عموماً دست تفنگچیهای کنارتختهای بود. روز سوم استقرار ژاندارمها در کاروانسرای
کنارتخته، منشیخان به نزد ملکزاده فرمانده ژاندارمها میرود و اخطار میکند که کازرونیها
آشوب کرده ژاندارمها را در کازرون کشتهاند، ناصردیوان نیز به ما پیغام داده که ما
هم با شما همین برخورد را داشته باشیم. ولی ما مایل نیستیم شما را بکشیم، ولی باید
هر چه زوتر کاروانسرای کنارتخته را ترک کرده و به سمت بوشهر و یا هر جای دیگر که تمایل
دارید بروید. ملکزاده پاسخ میدهد: محال است که من کاروانسرا را خالی نمایم، حتی اگر
همه ما در این کاروانسرا کشه شویم. چون ایام عاشورا و حزن و اندوه بود. به دستور ملکزاده
روضه خوانی آوردند و با روضه خوانی و نوحهخوانی، ژاندارمها شروع به سینهزنی و عزاداری
کردند که همین باعث تعجب تفنگچیان و اهالی کنارتخته و مناطق همجوار شد و فهمیدند که
ژاندارمها هم مسلمان و اهل خدا و پیغمبر نیز هستند. ولی با این وجود، ژاندارمها هر
لحظه خطر حمله و خلع سلاح را احساس میکردند؛ چراکه امکان جنگ و مقابله برای آنها میسر
نبود و در دام عجیبی گرفتار شده بودند.
هرچند روضهخوانی و سینهزنی ژاندارمها تا حدودی جو کنارتخته را آرام کرده بود،
ولی همچنان حسین بیگ و تفنگچیان کنارتختهای کاروانسرا را در اختیار داشتند. حسن ملکزاده
از راه ناچاری تصمیم به اقدامی تا حدودی غیرمعقول، انتحاری و مضحک میگیرد؛ به یکی
از آجودانهای خود به نام اسماعیل بهادر (که بعدها از فرمانداران لایق وزارت کشور شد)
و سه نفر دیگر دستور میدهد که در نیمه شب و با استفاده از تاریکی شب، زیر یکی از برجهای
مخروبه و متروکهای که در نزدیکی کنارتخته بود را کنده و یک قالب بزرگ دینامیت کار
گذاشته و فتیله بکشند، نزدیک اذان صبح بود که فتیله را آتش زدند و انفجار مهیبی رخ
داد که تمام کنارتخته را به لرزه درآورد و تکههای آجر و خشت به هوا برخواسته و گرد
و خاک عجیبی نیز بلند شد. رعب و وحشت زیادی بین اهالی ایجاد شد. ملکزاده به دروغ به
منشی حسینبیگ میگوید که میخواستیم یک بمب کوچک را امتحان کنیم و ضمناً سلام مرا
به خان برسانید و بگو امروز سالروز تولد اعلیحضرت سلطان احمدشاه قاجار است و ما طبق
وظایف نظامی خود مجبوریم که بیرقی افراشته و چون توپ نداریم به جای آن عموم ژاندارمها
پنج تیر هوایی در کنارتخته شلیک خواهند کرد. لذا مضطرب و نگران نشوید و به اهالی کنارتخته
هم بگویید که نگران نشوند. ملکزاده قبل از ظهر پنج نفر از ژاندارمها را جلوی کاروانسرا
آورده و برای احترام و پاسداشت این تولد دروغین، پنج تیر هوایی شلیک میکند و فریاد
هورا و زنده باد احمدشاه سر میدهند. بلافاصله در همین موقع چهار نفر که از قبل و به
سفارش و راهنمایی ملکزاده آماده بودند بیرقی در دست گرفته و به سمت برج حرکت کرده
و راه برج را در پیش گرفتند. همین که تفنگچیان حسین بیگ خواستند اقدامی کنند، ملکزاده
آنها را تهدید به مرگ کرده و فریاد میزند کسی جلو نیاید وگرنه بمبها منفجر میشوند.
کیسههای به ظاهر بمبی که بر پشت آن چهار نفر ژاندرام بود همه از سنگ و کلوخ پر بود.
پنج نفر از تفنگچیان حسین بیگ که بالای برج مشغول نگهبانی بودند، از ترس انفجار بمب
پایین آمدند و بلافاصله ملکزاده، بیرق را بر بالای برج نصب میکند و قدمی اساسی برای
تاسیس گروهان ژاندارمری کنارتخته بر میدارد. در همین موقع بلافاصله به دیگر ژاندارمها
دستور میدهد درب کاروانسرا را ببندند تا کسی آمد و رفت نکند و همزمان اسلحههای خود
را به سمت تفنگچیان حسین بیگ نشانه می روند، با دیدن این منظره هفتاد تفنگچی حسین
بیگ، اسلحه خود را بر زمین گذاشته و بلافاصله کاروانسرا را ترک می کنند. ملکزاده بلافاصله
برای دلجویی از حسینبیگ، اسماعیل بهادر را نزد او میفرستد و پیغام میدهد که ما دستور
تاسیس ژاندارمری کنارتخته را داشتهایم و ناچار بودیم این کارها را انجام دهیم و چند
نفر را بفرست تا تفنگ افرادت را به آنها تحویل دهم.
ملکزاده که مردی با تجربه و زیرک بوده، جهت تامین امنیت گروهان نیز به حسین بیگ
پیغام میدهد که از امروز حقوق سی نفر تفنگچی، به مانند حقوق سایر ژاندارمها به شما
داده خواهد شد. در همان روز سوارانی به دستور ملکزاده به سمت جعفرجن و کتل ملو و دالکی
حرکت کرده و با تهدید انفجار بمبهای قلابی، برج های طول مسیر را از تفنگچیان گرفته
و ژاندارمها برای اولین بار در کنارتخته و برج های مجاور مستقر شدند.
در همین روزها خبر جنگ جهانی اول به ملکزاده میرسد. یک روز غروب که ملکزاده
در کاروانسرای کنارتخته که مقر گروهان ژاندارمری بود مشغول قدم زدن بود که دو سوار
از بوشهر به درب کاروانسرا آمده و سراغ او را گرفتند. یکی از آنها واسموس معروف آلمانی
و دیگری مرحوم سیدحسن برادر حبلالمتین آزادیخواه معروف بود که باتوجه به شناختی که
از نفوذ ملکزاده در شیراز داشتند، به کنارتخته آمده و از او خواستند که واسموس را
به کمیته ایالتی شیراز معرفی و توصیه به همکاری و مساعدت با او نماید.
ملکزاده در طول زمان فرماندهی خود بر ژاندارمری کنارتخته تا حدود بسیار کمی توانست
اوضاع و جو بسیار متشنج و ناامن آنجا را آرام کند. او که از توقف در کنارتخته و محرومیتها
و ناامنیها به تنگ آمده بود، تلگرافی برای فرمانده ژاندارمری وقت فارس فرستاد و از
او خواست تا چند روز دیگر محل خدمت او را عوض کند و در صورتی که این کار را نکند، بدون
اجازه گروهان کنارتخته را ترک خواهد کرد. بعد از گذشت چند روز و با پیگیری دوستان و
آشنایانی که در شیراز داشت، با درخواست او موافق شد.
قدمت کاروانسرای کنارتخته به دورهی صفویه برمیگردد؛ که مجاور بازار قدیم کنارتخته
میباشد و در زمان جنگ جهانی اول نیز تلگراف خانهای در این کاروانسرا توسط انگلیسیها
راهاندازی شده بود.
در سال 1293 هجری شمسی، سلطان احمد اخگر از نظامیان شجاع و خوشنام آن روزگار به
عنوان ریاست گروهان ژاندارمری کنارتخته منصوب میشود و به ایشان ابلاغ میشود، ظرف
مدت یک هفته به کنارتخته رفته و ژاندارمری را از حسن ملکزاده تحویل بگیرد. احمد اخگر
در کتاب خاطرات خود این چنین نوشته: اینجانب به ریاست گروهان ژاندارمری کنارتخته که
جزء باطلیان سوم( مامور حفظ راه شیراز، بوشهر
بود) معرفی شدم و همراه ماژور لند برک بزرگ( دو ماژور لند برک در ژاندارمری بود که
اولی را بزرگ میگفتند و به سوئد مراجعه کرده بود و دومی بعدها کلنل شد و در اواخر
ژاندارمری، مدتی رییس تشکیلات گردید) که حاکم نظامی کازرون و رییس قوای آن جا بود و
به کازرون میرفت با یک گروهان ژاندارم که از شیراز برای تعویض گروهان برازجان، مامور
شده بود به سمت کنارتخته روانه شدم. وضع راه بسیار بد بود و جاده به معنی جاده وجود
نداشت، بلکه به مرور زمان در اثر عبور پیادگان و چهارپایان، راهی به وجود آمده بود،
پر از سنگ و دارای بلندیها و سرازیریهای بسیار ناهموار بود که حرکت در آن جاده با
اسب خیلی سخت و دشوار بود و به همین جهت سوارها اغلب پیاده می شدند و اسب را در ناهمواری
می کشیدند و لذا بیشتر مسیر را پیاده می رفتند. در طول مسیر آبادی خیلی کم بود و اگر
هم بود کم سکنه و مفلوک بود. هر دهی خانی داشت و به قدر وسع و توانایی خود با چند نفر
تفنگ چی که داشت برای خود سلطنتی داشت. معذالک همین راه تنها راه شاهی بود که باید
کلیه مال التجاره وارده از دنیا (به استثناء راه های شمالی) را به کشور رسانیده و صادرات
را صادر نماید.
امرار معاش خان ها با گوش بری از قافله ها بود که با میل خود از هر سر چهارپایی
مبلغی به نام گوشی میگرفت و هر کس را هم هر وقت اراده مینمود لخت میکرد و چون با
تشکیل ژاندارمری در این راه دیگر خانها نمیتوانستند گوشبری کنند، کلاً با ژاندارمری
مخالف بودند و البته تحرکات سیاسی و غیر سیاسی هم مزید بر علت بود. لذا ژاندارمری برای
در دست گرفتن اختیار آنجا به هر یک از خوانین به قدر اهمیت و اقتدارشان باجی به عنوان
حقوق تفنگ چی میداد و غالباً همین تفنگچیها به محض به دست آوردن فرصت سرقت میکردند
و ژاندارمری برای حفظ نفرات خود از همین تفنگچیها و سارقین ناچار در هر دو فرسخی
ارتفاعات، یک برجی با مخارج زیاد ساخته بود و در هر برجی به قدر لزوم نفر نگاهداری
میکرد و هر روز از این برج دو نفر به نام ارتباط در وسط فاصله دو برج با ارتباط برج
دیگر ملاقات میکردند و هم فرامین و مکاتیب را دست به دست میرساندند؛ چون وسیله دیگری
وجود نداشت. از نمونه این برجها میتوان به برجهای کمارج و چروم اشاره کرد. پس از
چند روز توقف در کازرون با گروهان همراه به سمت برازجان حرکت کردیم. چهار فرسخ و نیم
که ار کازرون گذشتیم به کاروانسرای راهدار رسیدیم که در گلوگاه این دشت بزرگ قرار دارد
و از آن جا به تنگه سخت و پر پیچ و طولانی
به نام تنگ ترکان رسیدیم که غالبا مورد استفاده دزدان و سارقین برای غارت قافله ها
و کاروان ها بود. پس از عبور از این تنگه به تنگه به شدت کوچکتر و سختتری به نام
کمارج رسیدیم که آنجا خان مستقلی داشت و از وسط این تنگه حوزه نگهبانی گروهان کنارتخته
شروع میشد و در دالکی ختم میشد. یک دسته از این گروهان در کمارج، یک دسته در کنارتخته
و یک دسته در دالکی مستقرند و البته از طرفین مرکز خود برجهایی برای حفظ راه دارند.
برای رسیدن به کنارتخته باید از گردنههای پر پیچ و خم کمارج و رودک گذشت که راهی است
کوهستانی و گچی و به قدری تنگ و باریک است که عبور از دو طرف برای چهارپایان محال است
و باید در مسیر طوری حرکت کنند که به هم برخورد نکنند و موجب سد راه نشوند. پس از عبور
از این راه سخت به کنار رودخانه شاپور رسیدیم که آبی تلخ و شور دارد و کنار آن دهکدهای
به نام چروم دارد که کدخدای آن تابع کمارج بود ولی البته برای خود نیمه استقلالی دارد.
پس از عبور از رودخانه و چروم و پس از طی مسافتی سربالایی و سنگلاخ به جعفرجن میرسیم
که خان آنجا علیویسخان است. مرکز بلوک خشت جعفرجن است که مقر علیویسخان نیز میباشد.
کنارتخته واقع در دشتی نسبتاً وسیع به نام خشت است. خان کنارتخته مرحوم حسین بیگ برادر
مرحوم نورمحمدخان دالکی است و او معروف است که بارها گفته من با خدا چهار انگشت فاصله
دارم. در سمت شرق کنارتخته بلوک خشت واقع است که دهاتی پرجمعیت و آباد و همسایه خوانین
کشکولی است و خان آن جا سردارخان است که با علیویسخان متحد هستند و به طور مشترک
حاکم مقتدر بلوک خشت می باشند. رقابت محلی بین علیویسخان و حسین بیک و سردارخان به
قدری شدید بود که مانند سه دولت مسلح در جوار یکدیگر، گاهی در جنگ بودند و در زمان
صلح هم جوانب احتیاط را رعایت می کردند.
گروهان ژاندارمری کنارتخته مرکزش تنها کاروانسرایی بود که در کنارتخته واقع بود
و از این رو در مرکز نفوذ حسین بیگ و جناح شمالیش در نفوذ علیویسخان بکری و رسد سومش
در کمارج در نفوذ کلانتری کمارج و رسد دومش در دالکی در نفوذ مرحوم نورمحمدخان برادر
حسین بیگ بود. در عین حال که باید راه را حفظ کند، ناچار بود با تمام این خوانین حسن
روابط داشته باشد. جنگ و صلح این خوانین با یکدیگر که همیشه مثل سیاست دول جهان در
تغییر بود موجب ایجاد مشکلاتی برای گروهان کنارتخته می شد. آقای نایب اول حسن ملکزاده که بعدها سرهنگ شد و مدتی نیز
به نام حسن هیربد پیشکار دارایی فارس بود، گروهان کنارتخته را با نهایت احترام به اینجانب
تحویل داد و با نهایت صمیمیت من را از اسرار سیاسی این منطقه آگاه ساخت.
گروهان کنارتخته وکیل اولی داشت به نام اسماعیل بهادر(که بعدها فرماندار مراغه
شد) که انسانی با تدبر و با شخصیت بود و همیشه در مواقع مشکلات راهکارهای خوبی ارائه
می داد. سرکشیهای شبانه با ایشان به پستهای در طول این راه شاهی همواره انجام میشد.
چون مسافرخانه و مهمانسرایی در شهر کنارتخته نبود، بعضاً به عابرین و مسافرانی که
در این شهر مجبور به توقف بودند با هزینه رئیس گروهان غذا داده میشد. در منطقه گروهان
کنارتخته، از خشت به بعد حتی تا خلیج فارس، عمده درختان نخل است. از جمله اتفاقات مهم
و قابل ذکر در طول مدت فرماندهی اخگر در گروهان کنارتخته، حادثهای بود که در چروم
اتفاق افتاد. روزی یکی از ژاندارمهای محافظ برج چروم، تیری به صورت سهوی از تفنگش
در رفت و پسر کدخدای چروم کشته شد. غوغای بزرگی از راه خون داری در بین تفنگچیان برپا
شد. نزدیک بود حادثهای وحشتناک رقم بخورد. سلطان اخگر به محض اطلاع، سریعا با اسب
به همراه یک سوار دیگر به چروم میرود. شیون و ناله و سرو صدا بلند بود. آن ژاندارم
نیز در همان برج پناه گرفته بود. سلطان اخگر وعده مجازت و اهداء خونبها به کدخدای
چروم میدهد. ژاندارم قاتل را نیز برای مجازات قانونی به شیراز می فرستد و نمیگذارد
که دیگر خونی به ناحق ریخته شود و با برگزاری مراسم ختم و دادن تسلیت به آن خانواده، قضیه نیز ختم به خیر شد.
اخگر نقل می کند: موقعی در گروهان کنارتخته بودم، خبر جنگ روس، انگلیس، فرانسه،
بلژیک و... شایع شد، اهالی فارس به واسطه ضدیت و اهانتی که که روسها درمدت همسایگی
خود با ایران کرده بودند از گرفتاری روسها به جنگ، بی نهایت مشعوف شدند.
از دیگر حوادث قابل ذکر در دوران ریاست اخگر در گروهان کنارتخته اینکه متجاوزان
بریتانیایی به بوشهر حمله کرده بودند، آقای آقا شیخ جعفر و مجاهدین شیراز که عازم کمک
به آنها بودند به کنارتخته رسیدند، محمدخان کشکولی هم قرار شد با عده خود به مجاهدین
ملحق شود، ولی چون بین مرحوم حسین بیگ خان کنارتختهای و علیویسخان بکری و کا سردار،
به دلیل زیر جنگ شده بود، مجبور شدند در کنارتخته
توقف نمایند.
پس از ملاقاتی که در جعفرجن بین سلطان احمد اخگر (از فرماندهان وقت ژاندارمری)
و علیویسخان صورت گرفت، علیویسخان حاضر به کمک به مجاهدین و آزادی خواهان وطن و
جنگ با متجاوزان بریتانیایی شد و قول داد که با تفنگچیان متحد خشتی و جعفرجنی به لشکر
مجاهدین ملحق شود، ولی به خاطر اینکه مابین علیویسخان و صولت لشکر، برادر نورمحمدخان
کدورتی بود، از طرف آنها اطمینان و امان میخواست. با رایزنی و درخواست سلطان احمد
اخگر با صولت لشکر، ایشان متقاعد شده و از جانب خود به علیویسخان اطمینان و التزام
داد. همچنین بعد از چند روز دیگر نیز که یاور فتحعلی خان بریاست باطلیان اول میآمد،
سلطان احمد اخگر او را نیز ملاقات کرده و او هم اطمینان داد که علیه علیویسخان هیچ
گونه اقدامی ننماید. ولی یک روز که علیویسخان با تعدادی از تفنگ چین خود به دالکی
رفته بود در آن جا کاغذی به اسماعیل خان نوشته بود که من نورمحمد خان را گول زده و
به او قول همراهی و همکاری داده ام ولی شما این حرف مرا باور نکنید و هر چه سریعتر،
فشنگ و تفنگ چی به خشت برسانید، من از این طرف و شما از آن طرف نورمحمدخان را از میان
برداریم. که به صورت اتفاقی و از قضا این نامه به دست نورمحمدخان افتاد و او فورا علیویسخان
و 13 نفر از تفنگچیانش را در دالکی اسیر و اسب و اسلحه آنان را ضبط کرد. بلافاصله
خبر به متحد و یار دیرین علیویسخان، کاسردار که از جمله خوانین مقتدر بلوک خشت بود
رسید. کا سردار که رفیق خود را در بند واسیر خان دالکی دید برآشفت و با تفنگچیان خشتی
شروع به جنگ برای رهایی و آزادی علیویسخان و همراهانش نمود. این جنگ مدتها طول کشید،
در این جنگ ها کاسردار و تفنگچیان خشتی با غیرت و تعصبی مثال زدنی رشادتها از خود
نشان داده و بارها تلفاتی به نیروهای نورمحمد خان وارد کردند. به دلیل طولانی شدن این
جنگ، محمدخان کشکولی برای صلح و سازش و رفع نفاق بین آنها پیش قدم شد و به خشت نزد
سردار خان رفت.
از اتفاقات بد و جالب این که وقتی محمدخان کشکولی برای ملحق شدن به آقای آقا شیخ
جعفر به کنارتخته می آمد از راه غیر معمول و ناشناخته ای آمد و از سنگر و کمینی که
تفنگچیان نورمحمدخان برا غافلگیری و ضربه زدن به سردارخان زده بودند خبر نداشت و بدون
اطلاع به سمت سنگر آنها میرفت. تفنگچیان نورمحمدخان، محمدخان کشکولی و همراهانش را
نشناخته و او را با سردارخان و تنفگچیان خشتی اشتباه گرفته و شروع به تیراندازی کرده که یکی از نفرات محمدخان کشکولی و یکی از اسب
های آنها کشته میشود، محمدخان کشکولی برآشفت و از کار خود منصرف شد و بازگشت و این
اتفاق باعث می شود که جنگ خونینی مابین آنها و نورمحمدخان حادث شود که باعث خرابی،
تلفات و نابسامانی هایی در بلوک خشت گردید.
در مجموع ژاندارمریهای جنوب کشور تا حدودی موفق بودند و توانستند امنیت و نظم
را برقرار نمایند. علیالخصوص اقدامات ژاندارمری در بازگرداندن امنیت به منطقه جنوب،
توجه نمایندگان انگلستان ساکن در منطقه جنوب را جلب کرد. در خبری که در روزنامهی چهرهنما
از روزنامهی تایمز منعکس شده نسبت به برقراری مجدد امنیت در همین ایام در کازرون و
راه تجارتی بوشهر اظهار رضایت شده است.
فرمانفرمای هند نیز طی نطقی که در مجلس شورای هند نسبت به اوضاع جنوب ایران ایراد
کرد، تشکر خود را از افراد ژاندارمری به دلیل سرکوبی اشرار و ایجاد امنیت در کازرون
ابراز نمود.
ادامه دارد ....
منابع:
فارس و جنگ بین الملل، محمدحسین رکن زاده آدمیت.
سرگذشت حیرت انگیز، حسن ملکزاده هیربد.
زندگی من در طول هفتاد سال تاریخ معاصر ایران، احمد اخگر.
جنگ جهانی اول و برپایی ژاندارمری در فارس، حسن جلیل پور، غلامرضا
وطندوست.