پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

به‌روز شده در: ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۰
کد خبر: ۹۶۰۶
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۴ آذر ۱۳۹۱ - ۱۶:۳۲
محمدمهدی اسدزاده

عاشورا 59 ، روزی بود که در خاطره کازرون یکی از غم انگیزترین روزهاست.

ابتدای محرم سال 1359 رزمندگان کازرون در سوسنگرد سنگر می گرفتند تا کربلای دیگری را در سوسنگرد رقم زنند و آن را به شهر عاشقان شهادت مبدل سازند.

این جا فرمانده جوانی بود که بیش از 22 سال شاید نداشت. نامش علی اکبر.

اکبر پیرویان، فرمانده بسیج کازرون، تنها چند روز پس از آغاز جنگ تحمیلی اولین گروه از بچه های کازرون را که اولین نیروهای مردمی مسلح بودند حرکت داد تا در جبهه های حق علیه باطل به مبارزه برخیزند.

محرم سرد 59 در سوسنگرد سنگر گرفتند و آماده شدند تا نبرد سختی را با یزیدان زمان، صدامیان، داشته باشند.

و روزهای محرم با درگیری های کم و ساده شروع شد.

تا این که روزهای محاصره شروع شد.

عراق از چند سو سوسنگرد را محاصره کرد و بچه های کازرون به همراه سایر نیروهای بومی و نیروهای شهرهای دیگر به مقاومتی بسیار سخت در مقابل یورش همه جانبه صدامیان دست زدند. زیر باران گلوله و آتش و خون.

 

مقاومتی که در تاریخ ماندگار شد.

اما از این سوی عاشورا روزی بود که کازرون این بار هم عزادار علمدار حسین بود و حسین و همه عزادار اکبر ها و قاسم های جوان و نوجوانش که با پیکرهای پاره پاره از راه رسیده بودند.

بهشت زهرای کازرون اما حال دیگری داشت. چون فرمانده غیور و فداکار و ایثارگرش که پیشاپیش بسیجیان کازرون چونان علی اکبر فریاد تکبیر سر داده بود اکنون با پهلویی بشکسته آرام بر دستان مردم جای گرفته بود.

اکبری که تنها بود و غریب. برادرش فرشید(محمد) شاید بیش از دیگران متاثر شد و این شد که راهی قم گشت تا لباس سربازی امام زمان بر تن کند. اما انگار حسین زودتر او را در سپاه پذیرفت و با سن کمش شربت شهادت را در راه دفاع از امام و انقلاب نوشیدن گرفت.

عاشورا کازرون با شهدایی چون دانش آموز شهید غلامرضا بستانپور، عبدالحمید خسروی، و .... تمام شهر را برای اولین بار عزدار تاسوعاییان خود شد.

گروهی که اکثریت آنان را جوانان و نوجوانان تشکیل می‌دادند . از فرمانده‌شان که بیش از 21 سال نداشت. تا غلامرضا بستانپور که دانش‌آموزی کم سن و سال بود. رفتند تا عزت و استقلال را برای ما به ارمغان آورند و برای همیشه تاریخ بگویند که کربلا و عاشورا حادثه‌ای نبوده که گذشته، بلکه «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» و نه رستم و سهراب و سیاوش‌ها داستان و افسانه‌اند بلکه اینان ایرانی بودند و اینان نیز و ایرانی این چنین است.

روز سوم نيز شدت درگيري‌ها زيادتر شد. از ظهر كم كم احساس مي‌شد كه دشمن از تصرف شهر منصرف شده است و لذا آتش سبك تر شده بود و نمي‌دانستيم كه چه شده است كه ظاهراً نيروهاي شهيد چمران براي آزاد سازي شهر از طرف اهواز به نيروهاي دشمن حمله كرده بودند و از اين طريق آنها عقب نشيني كرده بودند.

غروب روز سوم نيروهاي شهيد چمران وارد شهر شدند و شهر از محاصره بيرون رفت. البته در سمت غربي شهر جاده ی بستان - سوسنگرد هنوز دشمن از خود مقاومت نشان مي داد تا اينكه از تاريكي شب استفاده كرده تا پشت آخرين خانه‌هاي شهر عقب رفته بودند.

 

شهدای کازرونی این نبرد

بياد شهيداني كه در آن روزها داديم، شهيد علي اكبر پيرويان، عبدالحميد خسروي، احمد داوودي، صمد نحاسي، محمد وحيدي، غلامرضا بستانپور، محمد رضا حميدي و نصرالله سبزي.

 

زخمی های کازرونی آن نبرد

زخمي‌های کازرونی آن نبرد هم عبارت بودند از : مصطفي بخرد، حسين كرمي، امرالله باقريه،

 

وقتی برای پیرویان گریستم

مغرب در همان سنگري كه روزها در آن نگهباني مي‌دادم نماز مغرب و عشاء‌ خواندم شهر شلوغ شده بود همه در حركت بودند در اين هنگام مصطفي بخرد كه آن روز مسئوليت بسيج كازرون را بر عهده داشت نيروهايي از كازرون براي تعويض اين بچه‌ها به اهواز آورده بود و لذا با محاصره سوسنگرد روبرو شده بود كه روز آزادي شهر به سوسنگرد آمده بود و در سنگر مرا ديد و گفت پيرويان كجاست كه ديگر نتوانستم جلو خودم بگيرم زدم زير گريه، گريه‌اي با شدت.

اين را بايد بگويم در دو سه روز قبل وقتي كسي از بچه‌ها مي‌گفت پيرويان و... شهيد شده‌اند، چه كنيم؟ و نا اميد بودند به آنان تشر مي‌زدم كه الآن موقع گريه و زاري نيست. حالا آنها داشتند همين مطالب را مي‌گفتند ولي جلوگيري از گريه سخت بود.

 فقط يادم هست مصطفي بخرد به بچه‌ها سر زد و گفت فردا در نزديكي سپاه خرمشهر همه جمع شوند براي تعويض نيروها.

 

آزادی شهر در تاسوعا

روز چهارم مبارزه براي فراری دادن آنها از حاشيه شهر بوسيله نيروهاي شهيد چمران و نيروهاي داخلي شروع شد.

امروز كه شهر آزاد شده است تاسوعا است و فردا عاشورا و بچه‌ها تا رسيدن عاشورا حماسه‌اي عاشورايي در دل تاريخ جنگ آفريدند و با مقاومت و ايثارشان نشان دادند كه تا مفهوم كربلا و عاشورا در دل مردمان اين سرزمين زنده است دشمن به راحتي نمي‌تواند لحظه‌اي در اين مملكت آرامش يابد.

حماسه سوسنگرد حماسه دلير مرداني بود كه درس ايثار و استقامت را از امام خويش گرفته بودند. حماسه ی سوسنگرد حماسه ی مرداني است كه مظلومانه ايستادگي كردند و در تاريخ جنگ گمنام به شهادت رسيدند.

خیلی از بچه های کازرون شهید شدند

آن شب كمي خوابيدم. صبح ديدم نيروهاي چمران به طرف غرب سوسنگرد از جاده بستان- سوسنگرد مي رفتند تا نيروهاي عراقي را از منطقه دور كنند. من نيز همراهشان شدم در سر پل سوسنگرد شهيد نصرالله ايماني با آر.پي.‌جي‌اش آمد. هر دو با هم از كوچه پس كوچه‌ها گذشتيم تا نزديك خاكريزي كه دشمن به پدافند مشغول بود رسيديم آنان باز تير مستقيم تانك و گلوله مي‌زدند و ما بدون ديدن آنان شليك مي‌كرديم گلوله تانك چندين خانه را خراب كرد براي در امان ماندن از تركش‌ها و گلوله‌ها به خانه‌اي پناه برديم سپس براي محكم كاري در زير راه پله‌اي نشستيم يك لحظه نمي‌دانم چه كسي گفت اگر گلوله به سقف بخورد در زير آوار مي‌مانيم و مي‌ميريم لذا از آن خانه بيرون آمدم و چون ديگر به راحتي نمي‌شد با دشمن مقابله كرد به شهر برگشتيم.

نزديكي ظهر بود كه به پل سوسنگرد رسيديم.

دلپسند را ديدم. گفت: مگر صبح براي تعويض شدن به سنگر جلو سپاه سوسنگرد نرفته‌اي؟

گفتم: نه

از آنان جدا شدم و براي تهيه مقداري غذا به سمت مسجد رفتم در جلو مسجد ديدم نبي احدي دور يك ماشين مي‌چرخد.

گفتم: چه خبر است؟

گفت: هيچ! همه شهيد شده‌اند بايد ماشين روشن كرد به دنبال آنان رفت!

گفتم: چطوري؟

گفت: بايد برق ماشين را مستقيم كرد چرا كه كليد ماشين در جيب امرالله باقريه است و او اكنون شهيد شده است و او را برده‌اند.

برق ماشين را مستقيم كرده و به سمت اهواز حركت کرد.

 من نيز سوار شدم. وقتي از او مي‌پرسيدم چه كساني شهيد شده‌اند؟ شايد در آن حالت اضطراب و ناراحتي اسامي ده نفر يا بيشتر را مي‌آورد.

هر كسي را ديده بود، نام مي‌آورد

عجب اوضاع بدي! آنان كه در اين سه روز شهيد نشده‌اند، چگونه يكباره با هم شهيد شدند؟

در كوچه مسجد در هنگام سوار شدن (شهید)باقر سليماني را با همان نارنجك انداز در دست ديدم.

گفتم: بچه‌ها شهيد شده‌اند بيا ببينيم چه خبر شده است.

گفت: من تا پايان جنگ همين جا مي‌مانم.

با ناراحتي و نگراني به سمت اهواز آمديم. در بين راه نيز هر كس كه قصد اهواز رفتن داشت عقب ماشين سوار مي‌شد.

ابتدا سري به يك ساختمان چند طبقه كه سنگربندي شده و بعد از پل راهنمائي بود و در واقع حالت بيمارستان به خود گرفته بود زديم.

گفتند زخمي‌ها را از اينجا برده‌اند به چند جاي ديگر هم سر زديم. خبري دستگيرمان نشد!

به مکان بچه‌هایي كه براي تعويض آمده بودند رفتيم تا كسب خبر كنيم. هر كس خبري مي‌داد.

عده‌اي مي‌گفتند كه شهيد داده‌ايم. عده‌اي نيز مي‌گفتند؛ زخمي داده‌ايم. تا اينكه تا شب به بقيه نيروها در جنگل‌هاي نورد ملحق شديم .

دوباره آمدند و گفتند همه ی بچه‌ها در مدرسه‌اي جمع شدند و براي رفتن به كازرون آماده‌اند.

همه بايد بروند چرا كه در شهر غوغاست. خبر محاصره شديداً مردم را نگران كرده بود. لذا يك كاميون آورده بودند كه سوار آن شده و به كازرون برویم. همه سوار شدند در هنگام خروج از منطقه اهواز پليس راه جلومان را گرفت و گفت كسي نبايد با اسلحه خارج شود بحث اين بود كه ما با اسلحه آمده‌ايم و بايد با اسلحه برگرديم.

گفتند: عده‌اي از ستون پنجم دشمن دارند از منطقه ی جنگي اسلحه خارج مي‌كنند لذا بايد حتماً اسلحه هايتان را تحويل بدهید.

دوباره به همان مدرسه‌اي كه روز اول از آنجا به هويزه اعزام شده بوديم، برگشتيم.

يكي يكي بچه‌ها اسلحه‌شان را تحويل دادند. يادم هست به علت خستگي در گوشه‌اي از راهرو مدرسه خوابم برده بود.

حسن خاكسبز صدايم كرد. گفتم :چه خبر است؟

گفت: همه اسلحه شان را تحويل داده‌اند و سوار ماشين شده‌اند، تنها تو مانده‌اي! برخيز!

رفتم و اسلحه را تحويل دادم و سوار ماشين شده راهي كازرون شديم..

روز عاشورا به کازرون رسیدیم

روز عاشورا به كازرون رسيديم. يك راست به سمت بهشت زهرا رفتيم. محرم، عاشورا، شهادت، مبارزه با دشمن، جوانان شهر، اميدان مردم، غوغاي عجيبي در شهر بپا بود.

 يادم مي آيد كسي را نمي ديدي كه آن روز از ديدن بچه‌ها گريه نكنند.

البته بايد بر رشادت دليرمردان كازرون در سه روز محاصره سوسنگرد آفرين گفت.

سردار شهید علی اکبر پیرویان، شهید عبدالحمید خسروی، شهید محمدرضا حمیدی، شهید نصرالله سبزی، شهید صمد نحاسی، شهید محمد وحیدی، شهید غلامرضا بستانپور

تنها شهيداني كه آنروز و يا روز قبل از آن بودند شهيد پيرويان، حميد خسروي، محمد رضا حميدي، نصرالله سبزی بودند كه بخاك سپرده شده بودند و بايد گفت كه در همان اوايل جنگ شهدايي مثل صمد نحاسي، محمد وحيدي تا مدت ها و شايد همين امروز مفقود باشند.

 

--------------------

* برگرفته از خاطرات حاج عبدالحسین پیروان


نویسنده: محمدمهدی اسدزاده
مطالب مرتبط :
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱
عبداله
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
0
0
زنده نگه داشتن یادشهداکمتراز خود شهادت نیست.ممنون آقا مهدی
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۹/۰۱
اذان صبح
۰۵:۰۹:۵۷
طلوع افتاب
۰۶:۳۳:۰۵
اذان ظهر
۱۱:۴۹:۵۹
غروب آفتاب
۱۷:۰۵:۲۶
اذان مغرب
۱۷:۲۲:۳۷