- سلام.
تئاتر تا چندم روی صحنه هست؟
بلیطش چطوریه؟
- فردا آخرین اجراس
ساعت 5
حتماً بیا.
این گفت و گوی پیامکی سبب شد که عزم خود را جزم کنم و طی تماس با یکی از دوستان قول و قرار رفتن به نمایش را بگذارم.
با همراهی دوست عکاسم راهی نمایش شدم. با اینکه با هشت دقیقه تأخیر به تالار مولوی رسیدم ولی نمایش هنوز اجرا نشده بود. نمایشی تاریخی با اجرایی مدرن یا به عبارتی «روایتی شخصی از یک تاریخ».
بنا به گفته کارگردان نمایش کلیت وقایع این نمایش صحت تاریخی داشت اما همه جزئیات آنها بنا بر جبر ساختاری نمایش تغییر یافته بود. از عنوان نمایش چندان چیزی دستگیر مخاطب نمیشود جز اینکه با یک تئاتر تاریخی روبرو است. حتی با تأکید بر شخصی بودنِ روایتِ آن مسئلۀ تاریخی کشف جدیدی در عنوانبندی نداریم چون همۀ روایتهای تاریخی به صورت شخصی انجام میپذیرد.
اولین بار نمایش را در کازرون و در تالار نصرالله مردانی دیدم. کاملاً اتفاقی آن اجرا را که برای شرکت در جشنواره فجر سال 89 بود، دیدم. آن زمان از موضوع و نوع پرداخت آن لذت بردم.
چند سال گذشت و در آخرین شب اجرای همان نمایش در سالن اصلی تالار مولوی دوباره نظارهگر اجرای نمایش بودم.
چندان به مسائل فنی و هنری تئاتر آشنایی ندارم پس در این زمینه زیاده عرضی نیست و به بیان چند نکته بسنده می کنم. با توجه به نورپردازی موضعی کار و موفقیت در اجرای چنین نورپردازی، در زمینه صدای جلوههای ویژه ضعف بزرگی در کار حس میشد. به گونهای که مخاطب علیرغم نزدیکی به صحنه خود را در صحنه احساس نمیکرد و صدایی با حجم ضعیف و ناقص از گوشۀ سالن کمی ناخوشایند بود. بازیگران نمایش به خصوص سه تفنگدار با بازی فعال خود شور و استرس بازی را بالا میبردند. همچنین ملیحه نیز در سکانسهایی که به صحنه میآمد با میمیک چهره خود فضای ترس، استرس و انتقام را میشد به راحتی در چهرهاش دید، حتی اگر کلمهای هم صحبت نمیکرد. مگردیچ یا همان تلگرافچی انگلیسی با آن لباس خاص خود گونهای از خباثت را در بیان و رفتارش به نمایش میگذاشت هرچند که بازی چند سال قبل بیشتر به این مضمون نزدیکتر مینمود. در آخر برنامه از فرهاد اصلانی که نظارهگر نمایش بود، درباره تئاتر و نوع بازیها که سؤال کردم نمایش را بامزه دانست و از بازی بازیگران تعریف کرد.
کوتاه سخن اینکه به نظر حقیر در مجموع بازیها توانسته بود محتوای کار را به مخاطب منتقل کند.
و اما محتوای کار ...
در بوکلت نمایش نوشته شده بود که در زمان جنگ جهانی دوم و اشغال جنوب کشور توسط نیروهای بیگانه، قوای انگلیسی با بعضی مقاومتهای مردمی مواجه شدند. یکی از مشهورترین آنها مقاومتهای مردم کازرون به سرکردگی ناصر دیوان کازرونی بود.
موضوع نمایش از چند جهت قابل بررسی است. اولین و مهمترین نکته نمایش این است که به موضوع ایران فقط تهران نیست صحه گذاشته است و با پرداختن به یک موضوع تاریخی ملی و با ایجاد یک درام در آن توانسته مخاطب را به خود جذب کند و نشان دهد هنر صرفاً مخصوص مرکز نشینان نیست و مسائلی در گوشه و کنار کشور رخ داده و می دهد که قابلیت پرداختن به آن وجود داشته باشد. مسائلی که جامعۀ هنری روشنفکرزدۀ ما با آن غریبه است و اگر بخواهد به آن نیز نیمنگاهی داشته باشد جز با عینک آفتابی خود به آن نگاه نمیکند و این نیز نتیجهای جز سیاه بینی و بالطبع سیاهنمایی آن ندارد. بنابراین تا اینجای کار موفقیت بزرگی خواسته یا ناخواسته نصیب تیم هنری کار شده است.
دومین نکته پرداختن به این بخش از تاریخ کشور است. بخشی از تاریخ که در نمایش با عنوان «سال یک هزار و دویست و استعمار»، «سال یک هزار و دویست و مرگ» و «سال یک هزار و دویست و مقاومت» یاد شده است. گوشهای نکبتبار از تاریخ که نویسنده نمایش با تعابیر استعارهای و همراه با ایهام زیبا در جهت تصویرسازی آن دوران بوده ، تعابیری چون «زمین دیگر بارور نبود»، «ملخ زده شدیم» و «شهر ما میزبان بود. میزبان ملخ و مرض».
پرداختن به موضوع جنایات انگلیس بر کشور ما موضوعی مغفول در تاریخ و فرهنگ ماست. اگر دربارۀ جنایتکاران تاریخ سؤالی پرسیده شود احتمالاً انگلیس جایی در آن لیست ندارد و فقط چنگیز و هیتلر و این اواخر طالبان به عنوان جنایتکاران تاریخ نامبرده می شوند. فرق انگلیس با آلمان در این است که انگلیس جهان سومیها را چپاول کرده ولی آلمان نقطه هدفش کشورهای اروپایی بوده است. پس اقدامات آلمان جنایت بشری میشود و اقدامات انگلیس جبر تاریخی و کمک در پیشرفت تمدنی کشورها! در این بین کسانی که به مقابله با این حرکت برمیخیزند دیوانگانی بیش نیستند که بویی از انسانیت نبردهاند. همانگونه که در سکانسی از نمایش مگردیچ پیامی را مخابره میکند که همین مطالب را بیان دارد:
«Naser Divan has an army. he is crazy. he wants to make the revolution.»
در بخشی از نمایش به موضوع تلگرافخانه و نقش جاسوسی آن پرداخته است. با نگاهی به تاریخ دیده میشود که از تلگرافخانهها در ایران به عنوان پاسگاههای کوچک امپراطوری یاد شده است. در واقع، حضور این صاحب منصبان ، مکمل نقش نمایندگیهای سیاسی دولت متبوعشان بوده است زیرا به واسطة وسعت و کثرت مناطق تحت نفوذ و اقامتهای طولانی در ایران، اطلاعات دقیقی از اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، جغرافیایی و... حوزههای مأموریتشان به دست میآوردند که ارزش بسیاری داشت؛ قدرت و میزان اختیارات کارکنان تلگرافخانههای انگلیسی، به ویژه در اوایل، به حدی بود که گاهی حتی سفارت انگلستان را نیز به تنگ میآورد. برای بسیاری از مردم ایران در آن زمان، پدیدة جدیدی چون تلگراف، به خودی خود منفی نمینمود، بلکه انگلیسی یا روسی شدن آن موجب بدبینی آنان نسبت به این پدیده میشد. این نگرش که اتباع خارجی نیز کاملاً بر آن وقوف داشتند، نه تنها در جریان انعقاد قراردادها بلکه هنگام عملیات اجرایی نیز دردسرساز بود؛ چنانکه قطع تیرها و بریدن سیمهای تلگراف، به معضِل بزرگ انگلیسیها و روسها و همچنین دولت ایران که مسئول جبران خسارات عمدی بود، تبدیل شد که سالها ادامه داشت. تعویض تیرهای تلگراف و تعمیر آنها، در ناحیهای واقع در مسیر بوشهر ـ کازرون به قدری تکرار شد که متصدیان انگلیسی ناچار به نصب تیرهای آهنی شدند. تطبیق این رویدادها با مقاومت مردم منطقه مقابل انگلیسیها نشان میدهد که این کار جز برای مبارزه و مقابله با جاسوسی این پاسگاه کوچک امپراطوری نبوده است.
در سکانس ما قبل پایانی نمایش نیز با اجرایی بجا مفهوم آب از سر مگردیچ گذشتن را در نمایش به نظاره نشستیم تا با عکس یادگاری تاریخی، نمایش را به پایان بریم. صحنهای که در اجرای چند سال قبل با اجرایی بهتر با آن مواجه بودیم که دلیلش میتواند اجرای نمایش در تهران باشد.
نباید از پوستر زیبای نمایش هم چشمپوشی کرد که با استفاده از نمادهای تفنگ، ریشه درخت و رنگ قرمز در فضایی سیاه بیانگر این است که مقاومت در تاریخ این سرزمین ریشه دوانده است. مقاومتی که جز با خون امکانپذیر نیست. همانگونه که در دیالوگی از نمایش ملیحه در رابطه با درخت بنه گفت: «عمر این درخت بنه خیلی زیاده، شاید به اندازه عمر تاریخ».
از حواشی نمایش می توان به سیگار کشیدن یکی از مخاطبین در حین اجرای نمایش یاد کرد که به نوعی جای تعجب داشت. با اینکه نمایش جدی بود ولی طنزی مخفی نیز به همراه داشت که در چند صحنه توانست حضار را به خنده وا دارد. طنزی که شاید نشئت گرفته از لهجۀ محلی نمایش بود.
در پایان باید گفت سه مفهوم غیرت، شرف و عشق جزء عناصر محوری و کلیدی نمایش بودند که گروه توانسته بود آن را به طور ملموسی به مخاطبان انتقال دهد.
این دقت نظر و مسئله شناسی تاریخی طراحان نمایش کذا رو باید ستود واقعا.
من سن ام زياد نيست اما مادر مادربزگم كه اون دوران زندگي ميكرد وبرامون از نوع لباسايي كه اون موقع كازروني ها مي پوشيدن تعريف ميكرد يه چيزايي ديگه مي گفت. خيلي بعيده كه كازروني ها اون موقع لباس روستايي رو بپوشيدن.