|
جوانمرگي نيست! به مرگ بيزنهار سلام کردن و سر شيرانه مردن داشتن و پيش از آنکه روزگار و زمانه دو پا و دو چشمت را به آهو بسپارد در قابي جوان در ذهن ماندگار شدن. اين جاودانگي روح است!
جوانمرگي
نيست! در اوج تحقق آرمانها مشتي شدن درشت در ميان ميليونها مشت و پيش از آنکه رود گرم رفتار ايمان ماندابي شود و تشباد قدرت و انحصار آنرا بخشکاند، نهنگ آب شهادت شدن. اين جاودانگي آرمانهاست!
جوانمرگي
نيست! سرود آزادي سر دادن پيش از آنکه موريانههاي ترديد پايههاي تخت باورها را از درون تهي کند. اين جاودانگي باورهاست!
جوانمرگي
نيست! پاکيزهروح اما چرکيندلق در درياي بيکران آمرزش خالق سپيدهدمان و زنده هميشه و بسيار توبهپذيرنده تطهير کردن و بر مسند مطهر ايمان نشستن. اين جاودانگي رستگاري است.
جوانمرگي
نيست! با شيدايان تاريخ -سهروردي و حسنک و عينالقضات و سيف فرغاني- قربانيان آيهها و سايهها؛ در سماعي سرخ پايکوبيدن. اين جاودانگي رسالت تاريخي است!
جوانمرگي
نيست! کلاس درس را از اتاقهاي تنگ و تاريک محروميت به ميدان بردن و در رديف اول ايثار
و شهادت در لالهزار شهر، درس عمل آموختن –تا بعدها شاگرد اولها تکتک به معلم بپيوندند- و در خنکاي سدرهالمنتهي، کهن الگوي درختان شهر، کلاس خرسندي و خلود گذاشتن.
اين جاودانگي وظيفه است!
جوانمرگي
نيست! «شيرعليمردون» اگر نيست «بيعروس» هست که امانت را به منزل برساند. «نازنين» اگر تا هميشه
کنار بابا آرميده «محسن و نازنين» هستند تا مژده روزان بيدار بهار و آفتاب خرم فردا
را بسرايند. اين جاودانگي پيام است!
جوانمرگي نيست! در واپسين لحظههاي مرگ آگاهي حلقه امانت عقد را به دلدار سپردن. اين جاودانگي وفاداري است!