شاید بارها و بارها شاهد آن بودهایم که حضور حیواناتی در محل زندگیمان، چه در خانه و چه محله و چه شهرها و حتی گاهی تنها فکر حضورشان و وجودشان آزارمان داده و به نحوی انتظار نابودی آنها را داشتهایم و یا اقدام به از میان بردن آنها کردهایم. سادهترین و فراوانترین این جانوران سگها و موشها و گربههایی هستند که شبانهروز در کوچههایمان و گاهی در خانههایمان پرسه میزنند و ما آنها را موجوداتی مزاحم و آلوده کننده میدانیم و معتقدیم که آنها با ورود به محل زندگیمان، آرامش و سلامتی و گاهی جانمان را به خطر میاندازند؛ بدون در نظر گرفتن این نکته اساسی که این ما انسانها هستیم که به قلمرو زندگی اینها تجاوز کرده و شهرهایمان را در محل زندگیشان بنا کردهایم. این مساله تنها مختص شهر و یا محله ما نیست، بلكه در تمامي شهرهاي جهان خصوصا در حومههاي شهر، سگهاي ولگرد و برخي حيوانات ديگر يا به طور مستقيم و عمدي به بهانه پيشگيري از حمله آنها به انسان و يا شكار و تفريح و يا به صورت غير مستقيم و غير عمد مانند تصادف با اتومبيل يا تخريب محيط زندگيشان از بين ميروند؛ كه البته اينها بجز جنگلها و مراتع و كوهها و دشتها و ساير عرصههاي طبيعي است كه در حين ساخت و گسترش شهرها به نابودي كشيده ميشوند و همه اينها به دليل تفكر و تعرض خودخواهانه و خودبينانه انسان نسبت به طبيعت است.
اگرچه انسان در اين كره خاكي به لحاظ قدمت خلقت از بسياري از موجودات ديگر جوانتر و جديدتر است و به نوعي موجودي بيگانه محسوب ميگردد كه براساس باورهاي ديني ما به خاطر سرپيچي از خطوط قرمز از عرش كبريايي به زميني انداخته شده كه از ميليونها سال قبل از او پوشيده از جنگلها و صحراها و درياها و مراتع و جانوران مختلف بوده تا پروسه تعالي روحي خود را در يك پريود زماني مشخص به عنوان عمر بازيابي و بازسازی كند، اما با ديدگاهي مثبت و خوشبينانه ميتوان او را هم موجودي از موجودات خدا در زمين دانست كه سهمي به اندازه ديگر مخلوقات از اين دنياي خاكي دارد؛ اما انسان به لحاظ قدرت تعقلي كه خداوند به او داده و او را اشرف مخلوقات ناميده، سهمي بيشتر و حقي فراتر از اين براي خود قائل است. با وجود اين به نظر ميرسد كه مسئوليت او به واسطه بهرهمندي از اين موهبت، بسيار بسيار سنگين تر از مسئوليت فرضا يك الاغ است كه مشهور به ناداني و نافهمي است و اين اشرفيت و هوشمندي نه بهانهاي براي دخل تصرف و حكمراني، كه براي نوعي هدايت و مديريت هوشمندانه دنياي مادي به سمت تعالي و نظم به عنوان خليفه و جانشين خداوند بر روي زمين است.
اين شد كه روز به روز همه چيز نابود گشت تا عرصه حكمراني و قلمرو فرمانراوايي و مالكيت انسانها بزرگتر و بزرگتر گردد و در اين راه بشر حتي به آسمانها و كائنات نيز رحم نكرد و انبوهي قطعات و اشياء بي مصرف ماهوارهها و سفينهها را در فضا رها نمود و طرحهاي پژوهشي دفن زبالههاي هستهاي و سمي در كره ماه و سيارات ديگر را هم در دستوركار خود قرار داد. و اینگون بود كه نمودار زندگي انسان به نقطهاي رسيد كه ناگهان بشر دريافت در اين به اصطلاح تمدنهايي كه ساخته، هوايي براي نفس كشيدن نيست، درختي براي زيبايي و شادابي نيست، موجوداتي براي حفظ چرخههاي طبيعي چون گذشته وجود ندارند، جايي براي سكوت نيست، دماي قابل تحملي نيست، آبي براي نوشيدن نيست و در يك كلام چيزي به معناي "روح زندگي" يافت نميشود. شايد آنجا بود كه مسائلي چون محيط زيست و حفاظت از آن و اهميت طبيعت و تعاريفي چون منابع طبيعي شكل گرفت. البته امروزه بيشتر انسانها – حتي آنان كه خود را مدافع و علاقمند به طبيعت ميدانند – تعريف درست و جامعي از طبيعت و محيط زيست ندارند و اين گاهي به آموزشهاي داده نشده به انسانها باز ميگردد و گاهي نيز به آموزشهاي محدود و ناقص. اينكه طبيعت را فقط درخت و يا سبزي بدانيم و يك كوير بي آب و علف را با همه طبيعت بودنش ناديده بگيريم؛ و يا يك پرنده زيبا چون طاووس و حتي يك گل خوش بو را شاهكاري از طبيعت دانسته و يك بوته خار و جانوراني چون سوسك يا سوسمار را موجوداتي چندش آور و سزاوار نابودي قلمداد كنيم؛ هم به نوعي جهالت بشر است و هم به نوعي نشات يافته از همان خودخواهي كه هرچه را تشخيص داد خوب و هرچه را دوست نداشت بد و منفور بنامد و در اينجا اصولا حقي به نام حيات و زندگي براي آن جانوران قائل نباشد. همچنين اين ديدگاه باعث گرديده تا بشر براي تحقق اهداف خود در مسير قدرت و ثروت يافتن بيشتر، اگر لازم شد طبيعت را به عنوان يك هزينه قرباني نتيجه نموده و آن را خرج پيشرفت خود نمايد و گاهي اوقات نيز محيط زيست خود را نه به عنوان بخشي از هزينه، بلكه صرفا به عنوان يك سد در پيش روي اهداف توسعه و پيشرفت تمدنش در هم بكوبد.
در حقيقت حال كه بشر قصد انفكاك از معنويت و معناگرايي دارد، نكته و نقطه چالش برانگيز در اين تقابل ماديگرايانه، قائل شدن حداقل نقش سرمايهاي به جاي نقش هزينهاي براي طبيعت است. به گونهاي كه مثلا در تعاريفي چون توجيه اقتصادي يك طرح، افزايش هزينهها به خاطر حفظ منابع طبيعي و محيط زيست را نوعي حفظ سرمايه آنهم از نوع قابل بازگشت محسوب نمايند نه طبيعت و محيط زيست را فداي كاهش هزينه كنند. كساني كه آگاهي سطحي نسبت به سيستمهاي مالي و حسابداري دارند اين مثال را بهتر درك خواهند كرد كه اگر ما براي چنين كاري ترازي را در نظر بگيريم، در يك طرف هزينهها و در طرف ديگر سرمايهها و درآمدها قرار ميگيرند كه سود و زيان از تفاضل ارقام طرفين اين تراز حاصل ميگردد. حال اگر ما در ديدگاهي آينده نگرانه مباحث زيست محيطي را در تدوين طرح يك پروژه مادي بشري از ستون هزينه خارج كرده و به ستون سرمايه و يا درآمد ببريم، آنگاه خواهيم ديد كه هزينهكرد براي حفظ سرمايه با توجه به تفاضل همواره مثبتي كه در پايان به ما ميدهد نتيجه نامعقولي در يك پروسه اقتصادي نيست. يعني اينكه شما امروز هزينهاي را از دست ميدهيد تا فردا درآمدي داشته باشيد يا سرمايهاي را حفظ كرده باشيد و به نظر ميرسد كه اين عينا در چهارچوب يك حركت و پروسه اقتصادي بگنجد.
شايد چند ميليون و يا ميليارد پول در يك پروژه براي ساخت مثلا پلي يا تونلي بيشتر و يا انتخاب مسيري كه به لحاظ مسافت طولاني تر است در مقابل حفظ بخشي از طبيعت با توجه به اين نكته كه جبران اثرات ناشي از فقدان همين بخش از طبيعت چندين ميليون و يا ميليارد – و يقينا بيشتر – را در آينده بر ما تحميل خواهد كرد، چندان گران محسوب نميگردد. اما مهم اين است كه در اين معادله ما طبيعت را از هزينهاي فنا شدني به سرمايهاي مانگار تبديل كنيم. به هرحال بشر نميتواند كاري مطلقا بدون وارد آوردن آسيب به اين كره خاكي انجام دهد، همانگونه كه هر موجودي و هر مخلوقي در اين دنيا چه جاندار و چه بيجان در مراحل سير وجودي خود آسيبي و تغييري در اين طبيعت ايجاد ميكند از داركوبي كه براي لانهسازي خود تنه درختي را سوراخ ميكند تا موشي كه زميني را حفر ميكند تا جلبكهايي كه در راه تكثير خود ماهياني را خفه ميكند و حتي آتشفشاني كه با فوران خود سخرههاي جديدي را ايجاد و جنگلهاي وسيعي را ميسوزاند، اما مهم آن است كه هيچكدام از اينها بيشتر از حد خود خسارتي را به بار نياورند؛ بنابراين انتظار ميرود كه بشر هم همانگونه كه نزديكي به منابع مواد خام، فراواني نيروي كار، ارزاني زمين، قابل دسترسبودن، سهولت بهرهبرداري و مسائلي از اين دست را در محاسبات مكان يابي و صرفه اقتصادي يك پروژه صنعتي يا عمراني لحاظ ميكند، هزينههاي ناشي از وارد آمدن خسارت به طبيعت در حين اجرا و بهرهبرداري از آن پروژه را نيز در محاسبات خود لحاظ نمايد و در يك كلام طبيعت را نيز به عنوان پارامتري آنهم از نوع مهم و حياتي در معادلات گنجانده و بر مبناي آن توجيه و صرفه اقتصادي يك طرح را مشخص كند. چيزي كه متاسفانه امروزه كمتر شاهد آن بوده و هستيم.
نكته باقيمانده آن است كه ما انسانها هميشه درست زماني كه چيزي را از دست ميدهيم تازه به ارزش آن پي ميبريم و هرگاه ارزش چيزي را بدانيم سعي ميكنيم كه آن را براي خود و نسلهاي پس از خود حفظ كنيم. آنچنانكه افرادي ممكن است يك قطعه طلا و يا يك ظرف با ارزشي يا حتي يك ملك و زمين را ساليان سال به اميد ارث گذاشتن براي فرزندانشان و نسل به نسل گشتن در دستان خاندانشان با دل و جان حفظ كنند اما همان افراد حياتي ترين نيازهاي فرزندان و ميراث خوارانشان را كه آب و خاك و هوا است نابود مينمايند. اولي نشات گرفته از علم آنها به ارزش آن قطعه و دومي حاصل ناداني آنها نسبت به ارزش طبيعت است و اگر اين علم هم به آنها آموزش داده شود. در حفظ دومي هم به اندازه اولي كوشش خواهند كرد چون مي دانند كه اين طبيعت سرمايه زندگي آنهاست و هيچ تاجر عاقلي سرمايه خود را به عنوان هزينه جاري خرج نخواهد كرد.
بسیار بجا و شایسته نوشته بودید. امیدوارم روزی به نقطه ای نرسیم که خود باعث مرگ خود گردیم. کاملا با نظر جنابعالی موافقم. این یک قانون طبیعی است که تمام موجودات زنده در یک اکوسیستم روابط علل و معلولی با هم دارند. و حذف هر موجودی در این اکوسیستم تاثیر سوئی بر کل مجموعه خواهد داشت.
(محمد زمانی از وبلاگ ww.shematat.blogfa.com).